اصول تاريخ نگاري فلسفي و مشكل تعصب نژادي مورخان
اصول تاريخ نگاري فلسفي و مشكل تعصب نژادي مورخان
اصول تاريخ نگاري فلسفي و مشكل تعصب نژادي مورخان
نويسنده: سید محمد خامنه ای
از مبحث نياز حقيقي به تاريخ فلسفه و ماجرائي كهاز رهگذر سياستهاي شوم بينالمللي بر سر آن رفتهاست بگذريم، جاي آنست كهاندكي به بايستههاي تاريخنگاري از جمله تاريخ فلسفه بپردازيم زيرا كه روشهاي يكسويه و نادرست تاريخنگاري فلسفه نيز زيانبار است، و روش درست سودمند آن مقدمات و اصول دارد كه بايد بهان توجه كرد.
اصل اول: تسلط نويسنده تاريخ فلسفه، به تاريخ و فلسفه و مسائل آن و بهاراء و مباني مكاتب و كتب فلاسفهاست. تاريخي كه بتقليد و بنقل از كتاب اين و آن باشد تاريخ فلسفه نيست بلكه معجوني است كه عطار آن از اجزاء و خواص و سود و زيان آن خبر ندارد و جاهلانه و مقلدانهانرا به ذهن خوانند ميفرستد.
تشخيص صحيح و خطاي آراء مورخان يكي از مقدمات ضروري است و شناخت بافت اوليه فلسفهاز نقاط اصلي آغاز كار ميباشد. مكاتب گوناگون فلسفهاز ديرباز تاكنون بگونهاي ناپيدا با يكديگر پيوستگي و ربط باطني داشتهاند و انديشة بشر همواره پا در جاي پاي گذشتگان گذاشته، هر چند كه بناي مخالفت هم داشته ولي ندانستهاز ريشهان درختان كهن خوراك لازم خود را گرفتهاست و اين نكته ديگري است كه مانند اصول موضوعه و مسلمّهاين علم بايستي رعايت شود.
بسياري از عقايد و آراء قرون جديد را ميتوان در مكاتب گذشته و حتي باستاني يافت و براي نمونة، حتي اشعريگري اسلاميرا بگونئي باور نكردني در بسياري از آراء معاصران اروپائي و پيش از آن ميتوان مشاهده كرد.
تا تاريخ نگار در همة آن مكاتب و آراء چيره دست نباشد رشته كار را از دست خواهد دارد و به غلط و اشتباه و گمراهي خواهد افتاد و نتايج نادرست گرفته به ديگران خواهد داد.
اصل دوم: حفظ بيطرفي و دور شدن از تعصب و دور نشدن ازجادة حقايق تاريخي و پيروي از مُرّ حقيقت و واقع است؛ هر چند كهاقواميدر غرب و گروهي از نويسندگان اعراب بهاين قاعده عمل نميكنند.
همان گونه كه در اين كتاب، با جمال، خواهيم دين اروپاي نو كيسه و نوپا، براي جبران بيريشگي و فرهنگ ناهنجار گذشته خود كوشيد كه يونان (و در واقع همان شهرك آتن) را نياي فرهنگي خود معرفي كند و از اينرو براي براي آن تمدني فرضي و خيالي بيش از آنچه در واقع بود ساخت و تاريخي افسانه گون بر بافت و مدعي معجزهاي حيت انگيز در آنجا شد كه بر اثر آن بناگهان جشمهاي از فلسفه وحكمت و علوم ديگر جوشيد و سيلگونه سراسر جهان آنروز را فرا گرفت. و صد البته كه نهايران و هند و نه بابل و مصر هيچيك در ان معجزه سهم و حقي نداشتند و چيزي جز بافتههائي از سحر و جادو و خرافات به جهانيان تحويل نميدادند.
نتيجهاين تعصب سخيف، مسخ تاريخ فلسفه دست كم در اين چهار قرن اخير در جهان شده و جعل كرامات و «فتوحات» براي قوميكه سقراط حكيم نامآور آنجا هموارهانان را مردميبي انديشه ميدانست كه به حكمت و انديشهاعتنائي نداشتند و به تنآرائي، ورزش و نمايش و گاه شعر و سخنراني عشق و علاقه وافر نشان ميدادند و به شهوات پليد مبتلا بودند و خونريزي و جنگ و قهرماني را كمال بشر ميشمردند. اثرشوم آن تعصبهاي مورخان اروپائي يكي اين شد كه نسلهاي بعد و امروز آن اقاليم نيز ماده را ميپرستند و از معنا ميگريزند و ادب زندگي را از خدايان اولمپ فرا ميگيرند.
اصل سوم: لزوم تحليل موشكافانه در نقلهاي تاريخي است نهاعتماد به هر نوشته و تكيه بر هر نگارنده. سبب اين «شك دستوري» در نقل مورخان فلسفهانست كهاين قوم به متن واقع كمتر پرداخته و از تعصب نژادي و قارهاي بيرون نبودهاند، و بدلائلي چند كه بر آن آگاهيم، هر چند گاه خلافي در تاريخ گنجاندهاند تا بحدي كه مورخان بيگانه قديميهمچون هرو دوت و گزنفون در نزد آنان راستگوتر و امين شمرده ميشوند.
سبب ديگر بدبيني بنقل و تحليل آنان، ظاهر نگري و جدا انگاشتن حقايق خارجي و تكيه بسيار بر گفتارهاي ارسطو در نقل اقوال قدماست كهارسطو يا از ساده نگري لُبّ كلام آنان را درك نميكرده، يا مغرضانه در كار نا استوار نشان دادن آن بودهاست.
همين ويژگي محققان غربي است كه سبب گرديده كه يكي از اصول اصلي تاريخ علم و حكمت را كه پيوستگي و ارتباط زنجيرهاي ميان آراء و مكاتب و پيوند پديدهها و رويدادهاي تاريخي با يكديگر است- ناديده بگيرند و هر واقعه يا عقيده و گفته را مجرّد و مفرد را زير ذره بين تحقيق ببرند.
اصل چهارم: دروغشناسي و توجه بهانگيزهها و فرهنگهاي مورخان و زمينه ذهني آنان است و اين براي يكي تحليلگر تاريخ- و از جمله تاريخ فلسفه- نيازي جدي ميباشد. دروغشناسي مقدمات و ابزاري دارد از جمله دست يافتن بهاصولي ثابت در ترايخ و فرهنگ روانشناسي ملل، و در دست داشتن حقايقي مسلم بعنوان پايه تحليل و شناخت مورخان و فرهنگ و انگيزه و سياست آنان.
گفتيم كه يكي از انگيزههاي جعل و كذب در تاريخ فلسفه، نداشتن سابقهيي درخشان در تمدن و فرهنگ و اخلاق ملي و بيگانگي از دانش و حكمت و فضيلت بود. برخي از اقوام اروپائي كه حتي تا يك قرن پيش بگونهاي نيمه وحشيانه زندگي ميكردهاند، امروز در بازار عرضه تمدن و فرهنگ چارهيي جز تاريخسازي ندارند و مللي كه در گذشتهها همواره چشم به دست و هنر و علم و ابتكار ديگران داشتهاند- و برخي حتي زبان و ادبياتشان از بركت بيگانگان به كمال رسيده و باقي مانده- طبيعي است كه براي خودنمايي و عقب نماندن از ديگران، كار كرد و سرمايه ديگران را بنام خود عرضه نمايند. از اينرو براي دروغشناسي در تاريخ، بايد به خاستگاه مؤلف و فرهنگ و تاريخ او نيز نظر داشت.
اصل پنجم: مرجع و منبع شناسي تاريخ است. تاريخ را يا از نقل تواريخ ميتوان بدست آورد يا از ميراث و آثار تاريخي باز يافتهاز كاوشها و حفاريها يا از ابنيه و آثار بر پا؛ و عمدة منابع، همان نقل قول گذشتگان و روايات تاريخي است.
تجربه نشان دادهاست كه در تاريخشناسي فلسفه، هر چه منابع و اقوال از نظر تاريخي قديمتر و مقدمتر باشد به حقيقت نزديكتر است و اعتماد بر منابع متأخر يا معاصر، بويژه كه موصوف بهاوصافي باشد كه گذشت، سبب افتادن بدام دروغپردازي و خلافگوئي مورخان و مؤلفان ميشود. هر چه منابع تاريخ فلسفه بهاصل خود نزديكتر باشد- حتي با وجود خصومتهاي قومي- باز به حقيقت نزديكتر است؛ نمونهان آثار مورخاني مانند هرودوت و گزنفون و توكيدوس و مانند اينهاست.
متأسفانه مراجع اسلامينيز چندان قابل اعتماد نيست و كمك چنداني به پژوهش نميكند زيرا كتب گذشتگان مانند قفطي و ابن نديم و ابن اثير و طبري يا متأخرين مانند محبوب القلوب اشكوري و ... از دقت وصحت كافي برخوردار نيست و بيشتر بهافسانه ميماند و اشارات حكمائي مانند ميرداماد و ملاصدرا و سبزواري نيز خالي از خلل نميباشد، و مثلاً هنوز كه هنوز است در منظومه سبزواري ميخوانند كه علم منطق ميراث ذوالقرنين قديس است!
نويسندگان معاصرايراني نيز چون بناي اصلي كار را بر تقليد و نقل كوركورانهاثار غربيان- بخصوص معاصران اروپائي و امريكائي- گذاشتهاند، همان خط فكري را دنبال نموده و در دام دروغ آنان افتادهاند و ديگران را نيز بهان خطا دچار ساختهاند.
و اصل ديگر، و مهمتر از همه، بيرون نرفتن از جادهاخلاق و حكمت و رعايت عفت قلم و بزرگداشت بزرگان است، كه خوب يا بد شهره تاريخ علم و انديشه شدهاند و كم يا بيش حقي بر گردن علم و علما دارند.
منبع:www.mullasadra.org
اصل اول: تسلط نويسنده تاريخ فلسفه، به تاريخ و فلسفه و مسائل آن و بهاراء و مباني مكاتب و كتب فلاسفهاست. تاريخي كه بتقليد و بنقل از كتاب اين و آن باشد تاريخ فلسفه نيست بلكه معجوني است كه عطار آن از اجزاء و خواص و سود و زيان آن خبر ندارد و جاهلانه و مقلدانهانرا به ذهن خوانند ميفرستد.
تشخيص صحيح و خطاي آراء مورخان يكي از مقدمات ضروري است و شناخت بافت اوليه فلسفهاز نقاط اصلي آغاز كار ميباشد. مكاتب گوناگون فلسفهاز ديرباز تاكنون بگونهاي ناپيدا با يكديگر پيوستگي و ربط باطني داشتهاند و انديشة بشر همواره پا در جاي پاي گذشتگان گذاشته، هر چند كه بناي مخالفت هم داشته ولي ندانستهاز ريشهان درختان كهن خوراك لازم خود را گرفتهاست و اين نكته ديگري است كه مانند اصول موضوعه و مسلمّهاين علم بايستي رعايت شود.
بسياري از عقايد و آراء قرون جديد را ميتوان در مكاتب گذشته و حتي باستاني يافت و براي نمونة، حتي اشعريگري اسلاميرا بگونئي باور نكردني در بسياري از آراء معاصران اروپائي و پيش از آن ميتوان مشاهده كرد.
تا تاريخ نگار در همة آن مكاتب و آراء چيره دست نباشد رشته كار را از دست خواهد دارد و به غلط و اشتباه و گمراهي خواهد افتاد و نتايج نادرست گرفته به ديگران خواهد داد.
اصل دوم: حفظ بيطرفي و دور شدن از تعصب و دور نشدن ازجادة حقايق تاريخي و پيروي از مُرّ حقيقت و واقع است؛ هر چند كهاقواميدر غرب و گروهي از نويسندگان اعراب بهاين قاعده عمل نميكنند.
همان گونه كه در اين كتاب، با جمال، خواهيم دين اروپاي نو كيسه و نوپا، براي جبران بيريشگي و فرهنگ ناهنجار گذشته خود كوشيد كه يونان (و در واقع همان شهرك آتن) را نياي فرهنگي خود معرفي كند و از اينرو براي براي آن تمدني فرضي و خيالي بيش از آنچه در واقع بود ساخت و تاريخي افسانه گون بر بافت و مدعي معجزهاي حيت انگيز در آنجا شد كه بر اثر آن بناگهان جشمهاي از فلسفه وحكمت و علوم ديگر جوشيد و سيلگونه سراسر جهان آنروز را فرا گرفت. و صد البته كه نهايران و هند و نه بابل و مصر هيچيك در ان معجزه سهم و حقي نداشتند و چيزي جز بافتههائي از سحر و جادو و خرافات به جهانيان تحويل نميدادند.
نتيجهاين تعصب سخيف، مسخ تاريخ فلسفه دست كم در اين چهار قرن اخير در جهان شده و جعل كرامات و «فتوحات» براي قوميكه سقراط حكيم نامآور آنجا هموارهانان را مردميبي انديشه ميدانست كه به حكمت و انديشهاعتنائي نداشتند و به تنآرائي، ورزش و نمايش و گاه شعر و سخنراني عشق و علاقه وافر نشان ميدادند و به شهوات پليد مبتلا بودند و خونريزي و جنگ و قهرماني را كمال بشر ميشمردند. اثرشوم آن تعصبهاي مورخان اروپائي يكي اين شد كه نسلهاي بعد و امروز آن اقاليم نيز ماده را ميپرستند و از معنا ميگريزند و ادب زندگي را از خدايان اولمپ فرا ميگيرند.
اصل سوم: لزوم تحليل موشكافانه در نقلهاي تاريخي است نهاعتماد به هر نوشته و تكيه بر هر نگارنده. سبب اين «شك دستوري» در نقل مورخان فلسفهانست كهاين قوم به متن واقع كمتر پرداخته و از تعصب نژادي و قارهاي بيرون نبودهاند، و بدلائلي چند كه بر آن آگاهيم، هر چند گاه خلافي در تاريخ گنجاندهاند تا بحدي كه مورخان بيگانه قديميهمچون هرو دوت و گزنفون در نزد آنان راستگوتر و امين شمرده ميشوند.
سبب ديگر بدبيني بنقل و تحليل آنان، ظاهر نگري و جدا انگاشتن حقايق خارجي و تكيه بسيار بر گفتارهاي ارسطو در نقل اقوال قدماست كهارسطو يا از ساده نگري لُبّ كلام آنان را درك نميكرده، يا مغرضانه در كار نا استوار نشان دادن آن بودهاست.
همين ويژگي محققان غربي است كه سبب گرديده كه يكي از اصول اصلي تاريخ علم و حكمت را كه پيوستگي و ارتباط زنجيرهاي ميان آراء و مكاتب و پيوند پديدهها و رويدادهاي تاريخي با يكديگر است- ناديده بگيرند و هر واقعه يا عقيده و گفته را مجرّد و مفرد را زير ذره بين تحقيق ببرند.
اصل چهارم: دروغشناسي و توجه بهانگيزهها و فرهنگهاي مورخان و زمينه ذهني آنان است و اين براي يكي تحليلگر تاريخ- و از جمله تاريخ فلسفه- نيازي جدي ميباشد. دروغشناسي مقدمات و ابزاري دارد از جمله دست يافتن بهاصولي ثابت در ترايخ و فرهنگ روانشناسي ملل، و در دست داشتن حقايقي مسلم بعنوان پايه تحليل و شناخت مورخان و فرهنگ و انگيزه و سياست آنان.
گفتيم كه يكي از انگيزههاي جعل و كذب در تاريخ فلسفه، نداشتن سابقهيي درخشان در تمدن و فرهنگ و اخلاق ملي و بيگانگي از دانش و حكمت و فضيلت بود. برخي از اقوام اروپائي كه حتي تا يك قرن پيش بگونهاي نيمه وحشيانه زندگي ميكردهاند، امروز در بازار عرضه تمدن و فرهنگ چارهيي جز تاريخسازي ندارند و مللي كه در گذشتهها همواره چشم به دست و هنر و علم و ابتكار ديگران داشتهاند- و برخي حتي زبان و ادبياتشان از بركت بيگانگان به كمال رسيده و باقي مانده- طبيعي است كه براي خودنمايي و عقب نماندن از ديگران، كار كرد و سرمايه ديگران را بنام خود عرضه نمايند. از اينرو براي دروغشناسي در تاريخ، بايد به خاستگاه مؤلف و فرهنگ و تاريخ او نيز نظر داشت.
اصل پنجم: مرجع و منبع شناسي تاريخ است. تاريخ را يا از نقل تواريخ ميتوان بدست آورد يا از ميراث و آثار تاريخي باز يافتهاز كاوشها و حفاريها يا از ابنيه و آثار بر پا؛ و عمدة منابع، همان نقل قول گذشتگان و روايات تاريخي است.
تجربه نشان دادهاست كه در تاريخشناسي فلسفه، هر چه منابع و اقوال از نظر تاريخي قديمتر و مقدمتر باشد به حقيقت نزديكتر است و اعتماد بر منابع متأخر يا معاصر، بويژه كه موصوف بهاوصافي باشد كه گذشت، سبب افتادن بدام دروغپردازي و خلافگوئي مورخان و مؤلفان ميشود. هر چه منابع تاريخ فلسفه بهاصل خود نزديكتر باشد- حتي با وجود خصومتهاي قومي- باز به حقيقت نزديكتر است؛ نمونهان آثار مورخاني مانند هرودوت و گزنفون و توكيدوس و مانند اينهاست.
متأسفانه مراجع اسلامينيز چندان قابل اعتماد نيست و كمك چنداني به پژوهش نميكند زيرا كتب گذشتگان مانند قفطي و ابن نديم و ابن اثير و طبري يا متأخرين مانند محبوب القلوب اشكوري و ... از دقت وصحت كافي برخوردار نيست و بيشتر بهافسانه ميماند و اشارات حكمائي مانند ميرداماد و ملاصدرا و سبزواري نيز خالي از خلل نميباشد، و مثلاً هنوز كه هنوز است در منظومه سبزواري ميخوانند كه علم منطق ميراث ذوالقرنين قديس است!
نويسندگان معاصرايراني نيز چون بناي اصلي كار را بر تقليد و نقل كوركورانهاثار غربيان- بخصوص معاصران اروپائي و امريكائي- گذاشتهاند، همان خط فكري را دنبال نموده و در دام دروغ آنان افتادهاند و ديگران را نيز بهان خطا دچار ساختهاند.
و اصل ديگر، و مهمتر از همه، بيرون نرفتن از جادهاخلاق و حكمت و رعايت عفت قلم و بزرگداشت بزرگان است، كه خوب يا بد شهره تاريخ علم و انديشه شدهاند و كم يا بيش حقي بر گردن علم و علما دارند.
منبع:www.mullasadra.org
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}